loading...

(: Me :)

بازدید : 268
سه شنبه 12 آبان 1399 زمان : 20:38

خواب میدیدم همه‌ی دنیا به هم ریخته، همه جا پر شده بود از چیزای عجیب و غریب ولی آدمای دیگه مثل حالت معمولشون بودن، یکسره در حال رفت و آمد بودم، تو خیابون و کوچه و پشت بوم و خونه میگشتم، اون وسط اتفاقای ترسناکم میفتاد ولی واسه من ترسناک نبودن، فقط دنبال راهکار بودم براشون. تنهاام نبودم ولی نمیدونم دقیقا کی پیشم بود..یه بخشیش رفتم به یه جای عجیب سر زدم

وارد اونجا که شدم یه لباس حریر سفید تنم بود، یه جایی شبیه محفل بود ولی مکانشو میشناختم خونه‌ی قبلیمون بود، چندتا دختر دیگه هم با لباسای شبیه من ولی رنگای دیگه اونجا بودن

یه قوی زخمی‌برده بودم با خودم، خوب که شد قبل از رفتن بغلش کردم اونم گردنشو‌ گذاشت رو شونم و سرشو برد پشت گردنم زیر موهام

دیدید تو خواب وقتی کسی بغلتون میکنه حسش میکنید؟ همونجوری حسش کردم، پرای نرمشو، پاهاش و سنگینیشو

کاش دنیای خوابم انقدر آشفته نبود و میذاشت بمونم همونجا و لذت ببرم از زندگی

آماده نیست قلبم واسه تنها شدن...
برچسب ها 164+164 , 164+262 , 164+272 , 164+81 , 164+50 , 164+16 , 164+12 , 164+25 , 164+80 , 164+64 ,
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی